جمعه 18/9/90 (16:00) کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران/ کنکور ارشد...
حوصلم سر رفته. به زور دارم درس می خونم. خیلی وقت می شد که گذر روزها و اسمشون، واسم فرقی نمی کردن. همشون تو بی مزه بودن، یه مزه بودن.
اما نمی دونم چیه که امروز، حال گیری عثر جمعه ای، گریبان منم چسبید.
امروز سوالات آرمون سال 84 رو زدم، چون نمی خواستم از برنامه ای که داشتم وا بمونم. اما واقعا اذیت شدم. از بس که سوالاتش مزخرف بود.
نه چون درصدهام رو پایین آورد، بلکه بخاطر اون همه سوال های نامربوط. خدا ازشون نگذره. از باعث و بانی این همه عقب افتادگی. بعد از این همه سال باز باید همه چیز رو حفظ کنیم، نه اینکه فهم کنیم.
فکر کنم اینا بین این حفظ کردن و اون حفظ کردن، تفاوتی نمی گذارن. منظورم بین حفظ کردن لغات، نوشته ها و کتابها و... و حفظ کردن نظام و چیزای دیگه مثل اونه... براشون فرقی نمی کنه که اولی بدرد نمی خوره، ولو حفظ کردنش شبیه دومی باشه. نه!؟:/
فقط همه چیزو میخوان حفظ کنن. درس رو، زندگی رو، نظام رو، تلفن های ضروری و غیر ضروری رو، آدرس خونه و مغازه و دانشگاه و حتی کوچه و خیابون هایی رو که نه به درد این دنیاشون می خوره نه اون دنیا.... یکی از دوستان افتخارش اینه که تاریخ تولد تمامِ اعضای فامیلشون رو حفظه... خب این کجاش افتخار داره آخه؟ مایة مباهات شده برای بزرگان فامیل. هرجا میره بهش میگن بگو ببینم فلانی تاریخ تولدش کی بود؟ یکم فکر میکنه بعد یهو انگار که به کشفی مهم و حیاتی رسیده باشه، هول هولکی جواب میده. بعد همهام الکی جا میخورن و شوکهشده احسنت و آفرین نثارش میکنن. اما اگر یکی مثل من باشه که فقط به حفظ ضروریاتِ زندگیش بسنده کرده و دیگه برای خزعبلات و هجویات و دریوریها فسفر نمیسوزونه، کارش، ارزشی نداره و باید همیشه درصدهاش با نوسان همراه باشه. نه فقط درصدهای تستهای کنکورش/ که درصدهای تستهای دیگه هم هممینطور. تستهایی که توی زندگی میزنیم. تست انسانیت/ تست شرافت/ تست صداقت/ تست نوعدوستی/ .... بدبختی همین بس که همهی اینها تشریحی هستند و نه تستی. این ها باید توضیح داده شوند. باید کلی راجع بهشون حرف زده بشه. منظورها باهم اختلاف و تشابه کنند... خلاصه هزار پیچ و خم داره این سوالات. فلسفه هم همینطوره. نمیشه که یکدفعهای و فقط با یک گزینه سرنوشت این همه مفهوم کوچک و بزرگ و سخت و آسون فلسفه رو تعیین کرد.
آره! گمونم ما همه حافظ بار می آییم. البته منظورم این حافظِ نه جنابِ حافظ.
ما ها هم همه حافظیم. حافظ کون و مکان؛ حافظ قرآن؛ حافظ مفاتیح؛ حافظ اشعار حافظ و سعدی؛ حافظ یه عالمه لغت و اصطلاح های قشنگ و زشت...!
حفظ می کنیم و بعد از حفظیاتمون، باز خواست می کنن. حفظ کرده هامون رو بارها محک می زنن. وقتی می خواییم درس بخونیم، وارد دانشگاه بشیم، وقتی می خواییم ازدواج کنیم و باید دخترونگی یا پسرونگیمون رو حفظ کرده باشیم. ویا وقتی می خواییم کار پیدا کنیم، باز هم باید همه چیزو حفظ باشیم؛ حفظ باشیم که چه جوری سلام کنیم و عرض های حافظمون رو با طولی کم بیان کنیم تا بخاطر خوب حفظ کردنمون، کار پیدا کنیم.
و حتی وقتیم میمیریم، باز هم نکیر و منکر سر میرسن و از حفظیاتمون سوال میکنن...!
خلاصه گمونم که همیشه پای حفظ کردن در میان است. انگار توی این مملکت و مردم، همیشه این حفظیاتِ که حرف اول رو میزده و خواهد زد.
اما اگر واقعا اینجوری بوده و هست، پس من واسه چی دارم حرص میخورم؟
نمی دونم... واقعا نمی دونم. فقط می دونم از این همه حفظیات خستم.
کلافه شدم از بس همه چیز رو دادن تا حفظ کنم؛ خودم رو، خدا رو، درس هام رو، پسرونگیم رو، مردمم رو، مملکتم رو، نظام رو...!
من از این حفظیات کلافه شدم. حالم از این همه حفظ کردنی بهم می خوره. کمی فهم میخواهم. کمی درنگ...؛ این حفظیات فقط بادآوردههایی است که هرچقدر هم تلاش برای حفظ و نگهداریِ اونها بکنم، باز با باااادی خواهد رفت. جلوی وزشِ باد و بادآوردهها و بادبردهها را نمیشود گرفت.
اما اگه به «فهمیدن» بجای حفظ کردن، پیوند بخورم، اگه یاد بگیرم که میتوانم زندگی خودم رو «فهم» کنم.... دیگه امکان نداره که چیزی رو از دست بدم. دیگه برای همیشه توی وجودم این «فهم» رو نگه می دارم...!
زندهباد فهمیدن...
مردهباد «حافظه»...
اینجا زمین...برچسب : نویسنده : zaminmadaar بازدید : 103